طاها... یک مرد کوچک

متن مرتبط با «متن به مناسبت شروع مدارس» در سایت طاها... یک مرد کوچک نوشته شده است

بهار ۱۴۰۲

  • امسال عجب سالی بود بعد از اون همه شلوغی و تظاهرات و چقدر جوون پرپر شدن به غیر شُک همه ی این اتفاقات، تصاف یهویی عمو اصغر ...امسال لحظه‌ی سال نو برای من و امیر قشنگ نبود هنوز با غم از دست دادن عمو اصغر کنار نیومدیم ولی به خاطر بچه ها سعی می کنیم خوب باشیم روز اول عید رفتیم دنبال مهدیه و با هم برای نهار رفتیم استوران ( یا همون رستوران ) بعد یه سر رفتیم خونه ی عمو و بعد هم خونه ی بابا احمد ... جمع عمه ها جمع بود و رایا کمی بغ کرده یه ساعتی تو بغل من موند بعد کم کم یادش اومد که ای بابا مثلا این رادین که انقدر بزرگ شده و قد کشیده و کمی قیافه اش تغییر کرده یا پویا اینه خلاصه که حالش خوب شد و یخش باز شد ... شام هم با عمه ها و بابا احمد و زهره خانم دوباره رفتیم استوران روز دوم عید بارونی بود اما چون امیر جانم تعطیلاتش کوتاه بود برنامه ی تفریحی ما برای بچه ها هم فشرده بود خلاصه به خواست طاها رفتیم کاخ نیاوران اولش بارون نم نم بود اما یهو شدید شد و با اعمال شاقه و سرما و خیس بارون از تمام قسمتهای موزه دیدن کردیم ... نهار هم باز مهمون بابا امیر اما اینبار رستوران ته دیگ روز سوم رفتیم باغ پرندگان ... تقریبا چهار پنج ساعت پیاده روی کردیم و از دیدن پرنده های مختلف لذت بردیم ... رایا هم مثل دیروز از زمین و زمان عکسهای بی مزه می گرفت , ...ادامه مطلب

  • اولین تجربه ی سینما با رایا

  • امروز برای اولین بار رایا جونی رو بردیم سینما ...فیلم پسر دلفینیاز مدتها پیش منتظر یه فیلم کارتونی بوديم که رایا خوشش بیاد و اولین تجربه اش از سینما خوش آیند باشه ... قبل از سفر فیلم پسر دلفینی اکران شد و ما این هفته تونستیم بلیط بخریم و بریم .... بلیطمون ساعت ۷ بود و ما تقریبا ۵:۳۰تو مرکز خرید کوروش بوديم و چون وقت کافی داشتیم اول رفتیم هایپر کوروش و لیست وسایل مهدکودک رایا جون رو خریدیم بعد رفتیم طبقه آخر و بلیط‌های دو گرفتیم و به قول رایا جونی بابا رفت برامون تو لیوانای مخصوص سینا خوراکی خرید .... ذوق رایا همه امون رو سر ذوق آورده بود .... جالب بود با اینکه اولین با بود به سینما می رفتاما قوانین رو به ما یادآوری می کرد مثل اینکه اینجا تلفن ممنوعه مامان تلفناتون رو خاموش کنید یا خوراکیان رو بذارید تو جای مخصوص رو صندلی ....وسطای فیلم یه صحنه بود انتظار داشتم بترسه اما سریع دستشو گذاشت رو چشمای طاها و چشمای خودشو بست و گفت داداش نترس, ...ادامه مطلب

  • جشن شروع سال تحصیلی

  • غنچه ی زیبای من قدم به مرحله ی جدیدی در زندگیت گذاشتی ،روزهایی که باید در کنار هم سن و سالهایت شعر بخوانی ، بازی کنی و بسیار بخندیباید آماده شوی برای آغاز راهی بلند ...امروز تو با این لباس فرم دلم را هزاران بار بُردی ...زیباتر شدی ، دلرباتردرست به مانند فرشته ها الهی من به فدای زلف تابدارتتو کی آنقدر بزرگ شدی جان مادر ؟!من ؛ مادرت ؛تو را به خدایی می سپارم که مهربانترین است برایت آرامش آرزو می کنم و یک عالم خاطرات قشنگ از این روزها....من آکنده از توام ؛ خواستم که بدانی ❤️, ...ادامه مطلب

  • وقتی فرشته های خونه به مامان استراحت می دن

  • الان سه روزه که من نه غدا درس می کنم نه ظرف می شورم تازه ماشین ظرفشویی هم با مت اومده تعطیلات , ...ادامه مطلب

  • رایا جون به مهدکودک می رود

  • خوب با توجه به اینکه بیماری منحوس کرونا تا حد زیادی تو جامعه فروکش کرده و به امید خدا قراره از اول مهر مدارس حضوری بشن و آنکه رایا جونم چهار سال رو تو خونه گذرونده و خیلی خیلی دوست داره بره مهدکودک و دوست پیدا کنه تصمیم گرفتیم از اول مهر رایا جون هم مستقل بشه و بره مهد بگذریم که پیدا کردن مهد خوب خودش پروسه ای بود چون مهدکودک‌ها تقریبا دوسال تعطیل بودن و این خودش یه معضل بزرگ بود اول از همه رفتم سراغ مهد نارنجی اما بخوبی زمان طاها جانم نیود بعد چند تا مهد دیگه رو هم دیدم و بالاخره مهد آلما رو انتخاب کردم و دیشب با مشورت بابا امیر تصمیم گرفتم امروز برای ثبت نام قطعی برم مهدبگذریم که خاطرات جذب رایا از دیروز لحظه ای منو ول نکرد و کلی با امیر خاطراتشون مرور کردیم خندیدیم اما تو دلم آشوبی بود....خلاصه صبح با طاها و رایا رفتیم مهد .... رایا کلی از در و دیوار استقبال کرد که رو دیوارش رنگین کمان داره و به به و چقدر قشنگه و اینا ... بعد از کمی صحبت با مدیریت مهد به رایا گفتن دوست داری بری تو کلاس با دوستات آشنا بشی... اولش دست منو محکم گرفت و نرفت .... بعد گفتن با مامان برو ... از شانسم ساعت زبان بود و لاس طبقه ی بالا من وسایلمو گذاشتم پیش طاها و با رایا رفتیم سر کلاس ... یکم که نشستیم بهش گفتم برم گوشیمو بیارم بابا زنگ می زنه نگران می شه ... گفت برو اما زود بیا ... من اومدم پایین و چند دقیقه بعد دیدم رایا دست تو دست خاله شیوا ( مربیش) داره می یاد تو کلاسشون ... بعدم دیگه کل ما رو محل کرد و رفت سر کلاس و با دوستان جدیدش شروع کرد به نهار خوردن ☺️☺️...یعنی عشق کردم وقتی از تو دوربین می دیدمش ...طاها جون برتی بابا امیر از دوربین فیلم گرفت ... به ما گفتن به رایا جون خبر بدید و باهاش خد, ...ادامه مطلب

  • به مناسبت شروع مدرسه

  • دنياي عزيز: فردا پسرم رفتن به مدرسه را آغاز مي كند وشرايط جديد تا مدتي به نظرش عجيب وغريب خواهد آمد. براي همين اميدوارم كه تو با نرمش ومتانت با او رفتار كني. آخر مي داني، پسرم تا به امروز پادشاه لانه ي خود و رييس حياط خلوت خانه بوده است. من هم هميشه دور و برش بودم تا برزخم هايش مرهم گذارم و دردهايش را تسكين دهم. اما اكنون همه چيز در شُرف دگرگوني است. فردا صبح، او از خانه خارج خواهد شد، برايم دست تكان خواهد داد و ماجراهاي بزرگ زندگيش را كه شايد شامل مبارزه، غم و اندوه و تاسف خوردن باشد، آغاز خواهد كرد. پسرم براي اينكه بتواند در اين دنيا زندگي كند، بايد اي,شعر به مناسبت شروع مدارس,متن به مناسبت شروع مدارس,اس ام اس به مناسبت شروع مدرسه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها