طاها... یک مرد کوچک

متن مرتبط با «مهدکودک» در سایت طاها... یک مرد کوچک نوشته شده است

رایا جون به مهدکودک می رود

  • خوب با توجه به اینکه بیماری منحوس کرونا تا حد زیادی تو جامعه فروکش کرده و به امید خدا قراره از اول مهر مدارس حضوری بشن و آنکه رایا جونم چهار سال رو تو خونه گذرونده و خیلی خیلی دوست داره بره مهدکودک و دوست پیدا کنه تصمیم گرفتیم از اول مهر رایا جون هم مستقل بشه و بره مهد بگذریم که پیدا کردن مهد خوب خودش پروسه ای بود چون مهدکودک‌ها تقریبا دوسال تعطیل بودن و این خودش یه معضل بزرگ بود اول از همه رفتم سراغ مهد نارنجی اما بخوبی زمان طاها جانم نیود بعد چند تا مهد دیگه رو هم دیدم و بالاخره مهد آلما رو انتخاب کردم و دیشب با مشورت بابا امیر تصمیم گرفتم امروز برای ثبت نام قطعی برم مهدبگذریم که خاطرات جذب رایا از دیروز لحظه ای منو ول نکرد و کلی با امیر خاطراتشون مرور کردیم خندیدیم اما تو دلم آشوبی بود....خلاصه صبح با طاها و رایا رفتیم مهد .... رایا کلی از در و دیوار استقبال کرد که رو دیوارش رنگین کمان داره و به به و چقدر قشنگه و اینا ... بعد از کمی صحبت با مدیریت مهد به رایا گفتن دوست داری بری تو کلاس با دوستات آشنا بشی... اولش دست منو محکم گرفت و نرفت .... بعد گفتن با مامان برو ... از شانسم ساعت زبان بود و لاس طبقه ی بالا من وسایلمو گذاشتم پیش طاها و با رایا رفتیم سر کلاس ... یکم که نشستیم بهش گفتم برم گوشیمو بیارم بابا زنگ می زنه نگران می شه ... گفت برو اما زود بیا ... من اومدم پایین و چند دقیقه بعد دیدم رایا دست تو دست خاله شیوا ( مربیش) داره می یاد تو کلاسشون ... بعدم دیگه کل ما رو محل کرد و رفت سر کلاس و با دوستان جدیدش شروع کرد به نهار خوردن ☺️☺️...یعنی عشق کردم وقتی از تو دوربین می دیدمش ...طاها جون برتی بابا امیر از دوربین فیلم گرفت ... به ما گفتن به رایا جون خبر بدید و باهاش خد, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها