طاها... یک مرد کوچک

متن مرتبط با «روزمرگی ها» در سایت طاها... یک مرد کوچک نوشته شده است

طاها جان تولدت مبارک

  • امسال با توجه به شرایط خونه و مصادف شدن تولد بچه ها با اثاث کشی تصمیم گرفتیم تولدها رو دیرتر بگیریم ... ۳۱ خرداد ما بشدت درگیر جمع کردن وسایل بودیم ... بچه ها هم خونه ی مامانینا ... ساعت ۷ اومدیم خونه ی مامانینا که بریم باغ ... حالا طاها هم گرفته و بد خلق که من نمی یام و دوست دارم تنها بمونم خونه ... خلاصه با کلی اصرار راضیش کردیم که بیا با ما بریم ... وقتی رسیدیم باغ با کیک و آهنگ تولد سوپرایزش کردیم و بچه ام لبش به خنده باز شد ... هی می گفت خوب شد اصرار کردید اومدما ... خیلی کیف داد ... فکر کردم براتون مهم نیست ... الهی مامان قربون دل نازکت بشه قشنگترینم ... همیشه بخندی نفس مامان ... تولدت مبارک جان دلم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهار ۱۴۰۲

  • امسال عجب سالی بود بعد از اون همه شلوغی و تظاهرات و چقدر جوون پرپر شدن به غیر شُک همه ی این اتفاقات، تصاف یهویی عمو اصغر ...امسال لحظه‌ی سال نو برای من و امیر قشنگ نبود هنوز با غم از دست دادن عمو اصغر کنار نیومدیم ولی به خاطر بچه ها سعی می کنیم خوب باشیم روز اول عید رفتیم دنبال مهدیه و با هم برای نهار رفتیم استوران ( یا همون رستوران ) بعد یه سر رفتیم خونه ی عمو و بعد هم خونه ی بابا احمد ... جمع عمه ها جمع بود و رایا کمی بغ کرده یه ساعتی تو بغل من موند بعد کم کم یادش اومد که ای بابا مثلا این رادین که انقدر بزرگ شده و قد کشیده و کمی قیافه اش تغییر کرده یا پویا اینه خلاصه که حالش خوب شد و یخش باز شد ... شام هم با عمه ها و بابا احمد و زهره خانم دوباره رفتیم استوران روز دوم عید بارونی بود اما چون امیر جانم تعطیلاتش کوتاه بود برنامه ی تفریحی ما برای بچه ها هم فشرده بود خلاصه به خواست طاها رفتیم کاخ نیاوران اولش بارون نم نم بود اما یهو شدید شد و با اعمال شاقه و سرما و خیس بارون از تمام قسمتهای موزه دیدن کردیم ... نهار هم باز مهمون بابا امیر اما اینبار رستوران ته دیگ روز سوم رفتیم باغ پرندگان ... تقریبا چهار پنج ساعت پیاده روی کردیم و از دیدن پرنده های مختلف لذت بردیم ... رایا هم مثل دیروز از زمین و زمان عکسهای بی مزه می گرفت , ...ادامه مطلب

  • وقتی فرشته های خونه به مامان استراحت می دن

  • الان سه روزه که من نه غدا درس می کنم نه ظرف می شورم تازه ماشین ظرفشویی هم با مت اومده تعطیلات , ...ادامه مطلب

  • اخرین روزهای کلاس دوم

  • خدا رو شکر کلاس دوم هم با موفقیت رو به پایانه ....امسال واقعا طاهای جانم رو پای خودش ایستاد و من به خاطر رایا نتونستم کمک چندانی بهش بکنم ... پسر قوی و مسئولیت پذیر دوست داشتنی منی ... تو این ماه یه ا, ...ادامه مطلب

  • حس خوبم با طاهای جانم

  • نازنینم پسرکم ...تو این شلوغی چیدمان خونه ... امروز تمام خستگیامو به در کردی ... بعد از مدتها ... مدتها ... مدتها ... امروز یهویی بهم گفتی مامان خوشگل ... یهو بردیم تو روزای یکی دو سالگیت ... راستی چی شد که دیگه بهم نگفتی مامان خوشگل ... تروخدا همیشه دوستم داشته باش ... من عاشقتم مرد کوچکم ... مرسی که هستی و از خدا خیلی ممنونم که ترو به من داد...کسی که همیشه عاشقته ... مامان, ...ادامه مطلب

  • آخرین روزهای سال ۹۶

  • امسال چهار شنبه سوری بابام سرکار بود ... مامانم به خاطر من کلی وسیله آتیش بازی خریده بود تا از آخرین سه شنبه سال نهایت لذت رو ببرم ... و چون من و مامانم بی تجربه بودیم و تنها ... برای انجام مراسم رفتیم خونه ی مامان لیلا تا با کمک عمو محمد آتیش بازیمونو راه بندازیم ... عمو  هم جایی کار داشت و دیر اومد و من شروع کردم به ناسازگاری و کلافگی ... مامان خوشگل, ...ادامه مطلب

  • تمرین زندگی با مهره ها

  • این روزها مسائل اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی و ... روز به روز داره سخت تر میشه و برای حل اونها مجبوریم دشواری بیشتری تحمل کنیم . بنابراین یکی از مهارتهایی که همه ما لازم داریم تا اول مشکلات خودمون و بعد جامعه رو کمی راحت تر حل کنیم مهارت حل مسئله است . الگوهای مهارت حل مسئله با بازی شطرنج همپوشانی زیادی دارند و از بسیاری جهات شبیه هم هستند .  مامان خانوم اینا رو گفت تا کلاس رفتن من رو توجیه کنه ولی من صرفنظر از این صحبت ها (و یا شاید هم در راستای همین صحبت ها) من این بازی رو دوست دارم ... علاقه ی من به شطرنج برمی گرده به روزایی که وقتمو با بابااکبر می گذرونم ... بعد از کلی کشتی و فوتیال و نینجا بازی و غیره که دیگه نفسی باقی نمی مونه واسه تجدید قوا می شینیم روبروی همدیگه و رقابت با مهره ها رو شروع می کنیم. البتههههه علم من از شطرنج شامل اسم و جانشانی مهره ها می شد نه بیشتر ....  سبک بازی رو من تعیین می کردم ... و تعیین کننده نتیجه هم تعداد مهره های بیرون از صفحه بود که همیشه من برنده بودم چون اگه غیر این بود بازی رو بهم می زدم ... چرا ؟؟؟؟ چون زورم زیاده (مخصوصا" پیش بابا اکبر )  خلاصه مام, ...ادامه مطلب

  • روزمرگی

  • شش سال پیش هیچ چیز شبیه امروز نبود  حالا  تو هستی با دنیای کودکی هایت  من هستم  با دنیای مادری هایم  . . . دوستت دارم با تمام جانم  فرشته ی زمینی من پنج سالگی ات مبارک     پی نوشت : به دلایل متعدد مراسم تولد به  24 تیر موکول شد .   ,روزمرگی,روزمرگی به انگلیسی,روزمرگی یا روزمرگی,روزمرگی های من,روزمرگی ها,روزمرگی کیوسک,روزمرگی های یک زن,روزمرگی چیست,روزمرگی های یک رزیدنت جراحی,روزمرگی در زندگی زناشویی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها