طاها... یک مرد کوچک

ساخت وبلاگ
خوب خوب خوب ... جشن ورود به مدرسه روز 27 شهریور تو فرهنگسرای فردوس شرق برگزار شد .... گفته بودن فقط یکی از اولیا همراه بچه ها بیاد پس من و تو رفتیم دنبال پارمیس و خاله سارا و با هم رفتیم به سالن برگزاری جشن ... شما ردیف اول نشستید و ما ردیفهای عقبتر ... کلی بهتون خوش گذشت و رقصیدید و خندیدید....یه نمایش با موضوع آموزش کارهایی که تو مدرسه باید و نباید انجام بدید برگزار شد و در نهایت یه ماگ عروسکی هدیه گرفتید و یه عکس یادگاری با معلمتون ...خانم مژگان کرم بخش ... گرفتید و برگشتیم خونه و تا روز شروع مدرسه با مرور جشن سرخوش شدی روز اول مهر حتی اجازه ندادن باهاتون بیایم توی مدرسه و تو با اون یونیفرم که توش خیلی بامزه شده بودی دم در ازمون خداحافظی کردی و رفتی به سمت روزای قشنگ و تجربه های جدید ....امیدوارم کلی دوستای خوب پیدا کنی و تجربه های شاد داشته باشی عزیزترینم طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 21 فروردين 1403 ساعت: 2:52

رایا هر شب با شنیدن قصه های پگاه قصه گو و البته بعد از قصه ترانه ی گنجشک لالا به خواب می ره ...یکی از بزرگترین دغدغه های ذهنیش این بود که خاله پگاه زنده است ؟ کجا زندگی می که ؟ واقعا تو ایرانه ؟ یعنی می شه یه روز از نزدیک ببینمش ؟ من اگه ببینمش خیلی خوشحال می شم ... آرزو میکنم خاله پگاه رو از نزدیک ببینم و...و هر شب و هر شب این مکالمات تکرار می شد تا اینکه ...خاله پگاه یه اجرا به مناسب نوروز گذاشت ... اسم برنامه به استقبال نوروز می رویم ....با هنرمندی و عروسک گردانی پگاه رضوی کجا : پاسدارن ، کافه فرهنگان کی جمعه 4 اسفند ساعت 11 صبحمن و امیر هم تصمیم گرفتیم رایای قشنگمون رو به آرزوش برسونیم و از اونجایی که برنامه برای بچه ها تدارک دیده شده بود فقط برای خودم و رایا بلیط تهیه کردم ... وای چقدر ذوقش رو دوست دارم از روزی که بهش گفتم معیارش شد برنامه .. چند تا دیگه بخوابم خاله پگاه رو می بینم ... شکل عکسشه ؟ واقعا" ؟ اونجا چیکار می کنیم ؟ و ...جمعه صبح انقدر زود بیدار شد و اصرار که بریم دیر می رسیم که وقتی رسیدیم هنوز داشتن صندلیای سالن رو مرتب می کردن ولی ما سرخوش و خوشحال تو کافه کتاب قدم زدیم و چندتا وسیله ی فانتزی و البته بدرد نخور خریدیم تا خاله پگاه بیاد و به عنوان اولین نفر بهشون سلام کردیم و کلی از دیدنشون قند تو دل دخترمون آب شد .... خاله آهنگ زد و باعروسکها قصه تعریف کرد و کلی خوش گذشت .... رایا ردیف اول نشسته بود و قبل اینکه خاله پگاه شروع کنه بلند گفت پگاه چرا مامانت رو نیاوردی ؟ ... آخه تو کانال گاهی مامان پگاه قصه ی شب می گه .... پگاه جون هم گفت اگر مامانم بدونه دوستش دارید خیلی خوشحال می شه قول می دم دفغه دیگه بیارمش .... بعد از پایان برنامه هم بچه ها با خاله پگا طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت: 17:26

اسفند ماه امسال برای ما ماه خیلی بدی بود در گیر و دار تمام اون اتفاقات شلوغ و بد یه موضوع دیگه هم ذهنمون رو درگیر کرده بود کاشیهای بین حیاط و پارکینگ خونه امون ترک خورده بودند و فاصله گرفته بودند اما چون مشغله هامون زیاد بود تعمیرات رو گذاشتیم برای بعد عید ... بعد از تعطیلات یه کارشناس آوردیم که دلیل این اتفاق رو بگه که متاسفانه اعلام کرد خونه نشست یکپارچه داشته ... کلی تلاش کردیم که سازنده رو پیدا کنیم و بفهمیم که که چی شده ... این وسط امیر هم بشدت درگیر پروژه نیروگاه قم بود و من بیشتر خونه ی مامانم می موندم ... که خلاصه بعد از کلی بازدید آبشناسان معلوم شد خونه امون ۲۰ سانت به سمت غرب کج شده و دهم اردیبهشت شهرداری گرمدره با یه نامه حکم تخلیه رو داد دستمون که سازه ایمن نیست و برید بیرون ... بارها از خدا پرسیدم حکمتت چیه تو که میبینی امیر من چطور با زحمت پول در میاره تو که می دونی من چقدر تلاش می کنم که زندگیم رو روال بمونه چرا ما ؟ چرا حاصل سالها زحمت ما رفته رو هوا ؟ با چندتا وکیل حرف زدیم و از اونجایی که همه ی همسایه هامون نمی خواستن شکایت کنن وکلا نظر به توافق دادن ... بهرحال ما باید خونه رو تخلیه می کردیم اینطوری شد که با همه ی سختیش تصمیم گرفتیم برگردیم تهران ... بعد از کلی گشتن تونستیم یه خونه ی سه خواب جمع و جور توی شهرزیبا پیدا کنیم ... خلاصه با چشم گریون شروع به جمع کردن وسایل کردم ... روا آخر هر چی به طاها گفتیم بیا با خونه خداحافظی کن گفت من پامو تو اون خونه نمی ذارم امن نیست ... اما رایا مدام دلتنگی اتاقش رو می کرد ... خلاصه اول تیر تما وسایل ما از خونه ی گرمدره خارج شد و به خونه ی شهرزیبا اومدیم ... و تا تعیین تکلیف ساختمان مستأجر شدیم ... خدایا همه چیز رو به تو طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 37 تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 ساعت: 13:31

امسال با توجه به شرایط خونه و مصادف شدن تولد بچه ها با اثاث کشی تصمیم گرفتیم تولدها رو دیرتر بگیریم ... ۳۱ خرداد ما بشدت درگیر جمع کردن وسایل بودیم ... بچه ها هم خونه ی مامانینا ... ساعت ۷ اومدیم خونه ی مامانینا که بریم باغ ... حالا طاها هم گرفته و بد خلق که من نمی یام و دوست دارم تنها بمونم خونه ... خلاصه با کلی اصرار راضیش کردیم که بیا با ما بریم ... وقتی رسیدیم باغ با کیک و آهنگ تولد سوپرایزش کردیم و بچه ام لبش به خنده باز شد ... هی می گفت خوب شد اصرار کردید اومدما ... خیلی کیف داد ... فکر کردم براتون مهم نیست ... الهی مامان قربون دل نازکت بشه قشنگترینم ... همیشه بخندی نفس مامان ... تولدت مبارک جان دلم طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 38 تاريخ : شنبه 29 مهر 1402 ساعت: 13:31

امسال عجب سالی بود بعد از اون همه شلوغی و تظاهرات و چقدر جوون پرپر شدن به غیر شُک همه ی این اتفاقات، تصاف یهویی عمو اصغر ...امسال لحظه‌ی سال نو برای من و امیر قشنگ نبود هنوز با غم از دست دادن عمو اصغر کنار نیومدیم ولی به خاطر بچه ها سعی می کنیم خوب باشیم روز اول عید رفتیم دنبال مهدیه و با هم برای نهار رفتیم استوران ( یا همون رستوران ) بعد یه سر رفتیم خونه ی عمو و بعد هم خونه ی بابا احمد ... جمع عمه ها جمع بود و رایا کمی بغ کرده یه ساعتی تو بغل من موند بعد کم کم یادش اومد که ای بابا مثلا این رادین که انقدر بزرگ شده و قد کشیده و کمی قیافه اش تغییر کرده یا پویا اینه خلاصه که حالش خوب شد و یخش باز شد ... شام هم با عمه ها و بابا احمد و زهره خانم دوباره رفتیم استوران روز دوم عید بارونی بود اما چون امیر جانم تعطیلاتش کوتاه بود برنامه ی تفریحی ما برای بچه ها هم فشرده بود خلاصه به خواست طاها رفتیم کاخ نیاوران اولش بارون نم نم بود اما یهو شدید شد و با اعمال شاقه و سرما و خیس بارون از تمام قسمتهای موزه دیدن کردیم ... نهار هم باز مهمون بابا امیر اما اینبار رستوران ته دیگ روز سوم رفتیم باغ پرندگان ... تقریبا چهار پنج ساعت پیاده روی کردیم و از دیدن پرنده های مختلف لذت بردیم ... رایا هم مثل دیروز از زمین و زمان عکسهای بی مزه می گرفت طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 70 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 21:22

امروز دندون جلویی رایا جونی لق شده

خودش آنقدر خوشحاله که نگو ... هی می پرسه یعنی دارم بزرگ می شم ... دندونام چطوری می افتن ... همشون با هم می افتن میشم خاله پیرزن ... دندونام بیفتن صدام چجوری میشه ... زنگ بزن به دکتر دندانپزشک بگو دندون دختر قشنگم لق زده ... وای عاشقتم دختر ...امیدوارم همیشه لبات بخنده نازنینم

طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 66 تاريخ : جمعه 30 تير 1402 ساعت: 21:22

قرار بود امسال سفر پایان تابستان بریم رشت و زیبایی های اونجا رو با جزئیات به رایا و طاها نشون بدیم اما به اصرار خاله سارا و عمو سیاوش ( مامان و بابای پویان و پارمیس ) رفتیم سمت آمل ....چهارشنبه ساعت ۷ شب حرکت کردیم شام رو تو فست فود سه سار شهران خوردیم و راه افتادیم جداه کمی شلوغ بود و ما ساعت دو نیمه شب رسیدیم به ویلای نقلی خانواده ی شجاعی ☺️☺️☺️ و به این ترتیب سفر ما شروع شد ، بچه ها از دیدن هم بقدری هیجان‌زده بودند که تا ۵ صبح توی حیاط بازی کردند و تازه پنج صبح آماده ی خواب شدیم ...صبح پنجشنبه رفتیم دریا و بعد از کلی دویدن توی ساحل و شن بازی کردن سوار قایق شدیم ... صاحب قایق هم دستش درد نکنه کلی لحظات هیجان انگیز برامون ساخت ... نهار رفتیم فست فود و با شیطنت بچه ها نهار رو خوردیم و بعد از اونم رفتیم ایران کتان و رایا جونی و پارمیس جون یه کتونی با طرح دختر کفشدوزکی عین هم خریدن...جمعه برنامه جنگل‌های آمل بود رفتیم کنار رودخونه و منقل رو براه کردیم و بچه ها کلی تو رودخانه آب بازی کردنشنبه برنامه امون تله کابین نمک آبرود بود نهار رو به خواسته ی طاها جونی و پویا جون رفتیم اکبر جوجه و بعد رفتیم به سمت تله کابین با این که خیلی شلوغ بود و صف طولانی ای داشت اما تسلیم نشدیم و یه ساعت تو صف منتظر موندیم و بالاخره سوار تله کابین شدیم و رفتیم بالای کوه .. راستی به محض پیاده شدن عکسی که موقع سوار شدن ازمون گرفتن رو توی مانیتور دیدیم ....اول خواستیم عکس رو نگیریم .. اما هنوز دو قدم دور نشده بوديم که رایا کلید کرد عکس یادگاریمون کو بده من بیارم و اینطوری شد که عکس یادگاری رو گرفتیم و جدا ممنونم از اصرار به موقعت پرنسس ماماننیم ساعتی بالا بوديم بستنی خوریم و کلی با درختهای قدیمی و قشنگ عک طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:48

امروز برای اولین بار رایا جونی رو بردیم سینما ...فیلم پسر دلفینیاز مدتها پیش منتظر یه فیلم کارتونی بوديم که رایا خوشش بیاد و اولین تجربه اش از سینما خوش آیند باشه ... قبل از سفر فیلم پسر دلفینی اکران شد و ما این هفته تونستیم بلیط بخریم و بریم .... بلیطمون ساعت ۷ بود و ما تقریبا ۵:۳۰تو مرکز خرید کوروش بوديم و چون وقت کافی داشتیم اول رفتیم هایپر کوروش و لیست وسایل مهدکودک رایا جون رو خریدیم بعد رفتیم طبقه آخر و بلیط‌های دو گرفتیم و به قول رایا جونی بابا رفت برامون تو لیوانای مخصوص سینا خوراکی خرید .... ذوق رایا همه امون رو سر ذوق آورده بود .... جالب بود با اینکه اولین با بود به سینما می رفتاما قوانین رو به ما یادآوری می کرد مثل اینکه اینجا تلفن ممنوعه مامان تلفناتون رو خاموش کنید یا خوراکیان رو بذارید تو جای مخصوص رو صندلی ....وسطای فیلم یه صحنه بود انتظار داشتم بترسه اما سریع دستشو گذاشت رو چشمای طاها و چشمای خودشو بست و گفت داداش نترس طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:48

غنچه ی زیبای من قدم به مرحله ی جدیدی در زندگیت گذاشتی ،روزهایی که باید در کنار هم سن و سالهایت شعر بخوانی ، بازی کنی و بسیار بخندیباید آماده شوی برای آغاز راهی بلند ...امروز تو با این لباس فرم دلم را هزاران بار بُردی ...زیباتر شدی ، دلرباتردرست به مانند فرشته ها الهی من به فدای زلف تابدارتتو کی آنقدر بزرگ شدی جان مادر ؟!من ؛ مادرت ؛تو را به خدایی می سپارم که مهربانترین است برایت آرامش آرزو می کنم و یک عالم خاطرات قشنگ از این روزها....من آکنده از توام ؛ خواستم که بدانی ❤️ طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:48

امروز با بچه های کلاس زبان طاهاجون رفتیم پارک ارم ... النا و آدرینا و پرنیا هم بودن و این رایا رو کلی خوشحال می کرد ...طاها با اکیپ بچه ها و معلم زبانشون می‌گشت و رایا و پرنیا و گاها ادرینا هم با من ...اول که بچه ها بزرگترهاشون با آقای فرهنگی هفت سنگ بازی کردن و صداشون همه ی اطرافیان رو جمع کرده بود بعد رفتن سراغ وسایل ... یه کارت تخفیف گروهی داشتیم که نوبتی بین گروه بچه های کنار من و بچه های بزرگتر جابجا می شد البته رایا جون کلی وسیله ی پولی خارج از کارت هم سوار شد حتی بعضی وسایل رو چهار پنج بار طاها... یک مرد کوچک...ادامه مطلب
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 106 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 17:15