طاها... یک مرد کوچک

متن مرتبط با «روزمرگی یا روزمرگی» در سایت طاها... یک مرد کوچک نوشته شده است

اولین دندون رایا که لق شد

  • امروز دندون جلویی رایا جونی لق شده خودش آنقدر خوشحاله که نگو ... هی می پرسه یعنی دارم بزرگ می شم ... دندونام چطوری می افتن ... همشون با هم می افتن میشم خاله پیرزن ... دندونام بیفتن صدام چجوری میشه ... زنگ بزن به دکتر دندانپزشک بگو دندون دختر قشنگم لق زده ... وای عاشقتم دختر ...امیدوارم همیشه لبات بخنده نازنینم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اولین تجربه ی سینما با رایا

  • امروز برای اولین بار رایا جونی رو بردیم سینما ...فیلم پسر دلفینیاز مدتها پیش منتظر یه فیلم کارتونی بوديم که رایا خوشش بیاد و اولین تجربه اش از سینما خوش آیند باشه ... قبل از سفر فیلم پسر دلفینی اکران شد و ما این هفته تونستیم بلیط بخریم و بریم .... بلیطمون ساعت ۷ بود و ما تقریبا ۵:۳۰تو مرکز خرید کوروش بوديم و چون وقت کافی داشتیم اول رفتیم هایپر کوروش و لیست وسایل مهدکودک رایا جون رو خریدیم بعد رفتیم طبقه آخر و بلیط‌های دو گرفتیم و به قول رایا جونی بابا رفت برامون تو لیوانای مخصوص سینا خوراکی خرید .... ذوق رایا همه امون رو سر ذوق آورده بود .... جالب بود با اینکه اولین با بود به سینما می رفتاما قوانین رو به ما یادآوری می کرد مثل اینکه اینجا تلفن ممنوعه مامان تلفناتون رو خاموش کنید یا خوراکیان رو بذارید تو جای مخصوص رو صندلی ....وسطای فیلم یه صحنه بود انتظار داشتم بترسه اما سریع دستشو گذاشت رو چشمای طاها و چشمای خودشو بست و گفت داداش نترس, ...ادامه مطلب

  • رایا جون به مهدکودک می رود

  • خوب با توجه به اینکه بیماری منحوس کرونا تا حد زیادی تو جامعه فروکش کرده و به امید خدا قراره از اول مهر مدارس حضوری بشن و آنکه رایا جونم چهار سال رو تو خونه گذرونده و خیلی خیلی دوست داره بره مهدکودک و دوست پیدا کنه تصمیم گرفتیم از اول مهر رایا جون هم مستقل بشه و بره مهد بگذریم که پیدا کردن مهد خوب خودش پروسه ای بود چون مهدکودک‌ها تقریبا دوسال تعطیل بودن و این خودش یه معضل بزرگ بود اول از همه رفتم سراغ مهد نارنجی اما بخوبی زمان طاها جانم نیود بعد چند تا مهد دیگه رو هم دیدم و بالاخره مهد آلما رو انتخاب کردم و دیشب با مشورت بابا امیر تصمیم گرفتم امروز برای ثبت نام قطعی برم مهدبگذریم که خاطرات جذب رایا از دیروز لحظه ای منو ول نکرد و کلی با امیر خاطراتشون مرور کردیم خندیدیم اما تو دلم آشوبی بود....خلاصه صبح با طاها و رایا رفتیم مهد .... رایا کلی از در و دیوار استقبال کرد که رو دیوارش رنگین کمان داره و به به و چقدر قشنگه و اینا ... بعد از کمی صحبت با مدیریت مهد به رایا گفتن دوست داری بری تو کلاس با دوستات آشنا بشی... اولش دست منو محکم گرفت و نرفت .... بعد گفتن با مامان برو ... از شانسم ساعت زبان بود و لاس طبقه ی بالا من وسایلمو گذاشتم پیش طاها و با رایا رفتیم سر کلاس ... یکم که نشستیم بهش گفتم برم گوشیمو بیارم بابا زنگ می زنه نگران می شه ... گفت برو اما زود بیا ... من اومدم پایین و چند دقیقه بعد دیدم رایا دست تو دست خاله شیوا ( مربیش) داره می یاد تو کلاسشون ... بعدم دیگه کل ما رو محل کرد و رفت سر کلاس و با دوستان جدیدش شروع کرد به نهار خوردن ☺️☺️...یعنی عشق کردم وقتی از تو دوربین می دیدمش ...طاها جون برتی بابا امیر از دوربین فیلم گرفت ... به ما گفتن به رایا جون خبر بدید و باهاش خد, ...ادامه مطلب

  • رایا می گه نمی خوام بزرگ شم

  • تازگیا پارک رو به این امید می ری که دوست پیدا کنی ولی چون هوا سرده خوب کسی نمی یاد و تو کلی ناراحتی می کنی که هیچ کس نیومد من دوست نشدم و ....امروز بهت گفتم هر وقت دیگه کت نپوشیدیم می خوام ببرمت مهدکودک اونجا یه پارک خوشگل داره و یه عالمه دوست کلی بهت خوش می گذره اولش کلی استقبال کردی و حتی تا شب مدام رویاشو بافتی و به طاها و بابا خبر دادی که قراره بری مهدکودک اما یهو ورق برگشت ...حالا الان دو روزه تصمصم گرفتی غذا هم نخوری که بزرگ نشی و نری مهدکودک ... آخه مادر من چه ربطی داره غذاتو بخور وروجک دوست داشتنی ...داستانها داریم ما بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رایا عاشق می شود

  • امروز با طاها و رایا داشتیم می رفتیم مرکز مشاوره روزبه طاها از اول بهمن داره می ره تا تکنیک های مقابله با اضطراب رو یاد بگیره ... نوجوانیِ دیگه و نکاتی که پیش رو داره.., ...ادامه مطلب

  • وقتی قراره عمو نولووز بیاد

  • طاها برای رایا تعریف کرده که قراره عمو نوروز بیاد و برای تو هدیه بیاره حالا از سه هفته ی پیش یه سوال به مجموع سوالات هر روزه ی رایا اضافه شده عمو نولوز کی می یاد ؟؟؟برام کادو چی میاره ؟؟؟تازه هر شب کل اتاقش رو جمع و جور می کنه که اگر عمو نوروز یه وقت زودتر برسه پاش به چیزی گیر نکنه و بخوره زمین , ...ادامه مطلب

  • شانزده ماهگی پرنسس رایا

  • نازنین مامان  شانزده ماهگیت مبارکشدی عین وروجک آقای نجار ... شیطون و دوست داشتنیهمه ی حرفها رو کاملا درک می کنی اما کمی تو حرف زدن تنبلی می کنیالبته همچنان تو رسوندن منظورت موفقی و همین باعث می شه کسی, ...ادامه مطلب

  • دوازده ماهگی رایا

  • دختر زیبا روی من یک سالگیت مبارک ....خانم خوشگلم الان 8 تا مروارید خوشگل داری ... خیلی خوب راه می ری و می دویی ... عاشق بیرون رفتنی و به محض باز شدن در خونه به سرعت می دویی تو آسانسور و هر جی هم که به, ...ادامه مطلب

  • جشن دندونی رایا دخترم

  • امروز برای رایای جانم جشن دندونی گرفتیم .... بازم مامان لیلا زحمت آش دندونی خوشمزه و حتی الویه رو کشید ... گفت برای طاها خودم درست کردم برای رایا هم خودم درست می کنم .... تنها فرقش این بود که تو خونه , ...ادامه مطلب

  • رایا جانی نشست

  • طاها تو جشن دندونیش می تونست بشینه ... خوب البته رایا کمی زودتر از طاها دندون در آورد .... راستش خودم هم زیاد تلاشی نکردم زود بنشینه ... امروز صبح وقتی طاها رو راهی مدرسه کردم و مشغول کارای رایا شدم به سرم زد یه امتحانی بکنم .... دوبار اول ولو شد رو تخت و کمی ترسید ... اما وقتی دید تشویقش می کنم و می خندم باهام خندید ... بار سوم اما ... کاملا مسلط نشست و نگاهم کرد ... آخ که چه کیفی داره دیدین بزرگ شدنت ... خدایا شکرت  رایا دخترم امروز ساعت ۸:۴۰ صبح برای اولین بار نشست, ...ادامه مطلب

  • رایای شش ماهه

  • پرنسس رایای نازم شش ماهگیت مبارک .... گاهی دوست دارم زمان در همین لحظه متوقف بشه من باشم و تو که آرامی و طاها که با با تمام وجودش سعی در خنداندن تو داره و دلبری های خواهرانه ی تو ... اما گاهی دلم می خ, ...ادامه مطلب

  • رایای هفت ماهه

  • پرنسس مامان هفت ماهگیت مبارک. برخلاف طاها که سینه خیز رفتن رو دوست نداشت شما علاقه ی زیادی به خزیدن داری و از اول این ماه نهایت تلاشتو کردی و 18 ام دی ماه وقتی طاها رو زمین در حال درس خوندن بود خودتو , ...ادامه مطلب

  • دیالوگ ماندگار

  • طاها: مامان مهدکودک ما دبیرستانم داره ؟ مامان : نه عزیزم  طاها : مامان من کی می رم دبیرستان ؟ مامان : هنوز خیلی مونده مامان  طاها : چرا آخه ، امسال می رم پیش دبستانی بعد می رم دبیرستان  مامان : نه پسرم امسال می ری پیش دبستانی بعد دبستان بعد راهنمایی بعد دبیرستان یعنی 10 بار تولدت شه بعد  طاها : میشه منو سامیار باهم یه جا بریم دبیرستان  مامان : نمی دونم چطور؟ طاها : آخه منو سامیار بهم قول دادیم ،رفتیم دبیرستان باهم مشورب بخوریم و بریم فضا  مامان : چیکار کنید ؟؟؟؟؟؟ طاها : مشروب بخوریم که  بریم فضا  مامان : مشروب چی هست؟ طاها:سامیار میگه باهاش میرن فضا مامان :  ,دیالوگ ماندگار,دیالوگ ماندگار نجات سرباز رایان,دیالوگ ماندگار طعم گیلاس,دیالوگ ماندگار فیلم قیصر,دیالوگ ماندگار بهروز وثوقی,دیالوگ ماندگار فیلم ها,دیالوگ ماندگار فامیل دور,دیالوگ ماندگار کلاه قرمزی,دیالوگ ماندگار قیصر,دیالوگ ماندگار پل چوبی ...ادامه مطلب

  • روزمرگی

  • شش سال پیش هیچ چیز شبیه امروز نبود  حالا  تو هستی با دنیای کودکی هایت  من هستم  با دنیای مادری هایم  . . . دوستت دارم با تمام جانم  فرشته ی زمینی من پنج سالگی ات مبارک     پی نوشت : به دلایل متعدد مراسم تولد به  24 تیر موکول شد .   ,روزمرگی,روزمرگی به انگلیسی,روزمرگی یا روزمرگی,روزمرگی های من,روزمرگی ها,روزمرگی کیوسک,روزمرگی های یک زن,روزمرگی چیست,روزمرگی های یک رزیدنت جراحی,روزمرگی در زندگی زناشویی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها