رایای شش ماهه

ساخت وبلاگ
پرنسس رایای نازم شش ماهگیت مبارک .... گاهی دوست دارم زمان در همین لحظه متوقف بشه من باشم و تو که آرامی و طاها که با با تمام وجودش سعی در خنداندن تو داره و دلبری های خواهرانه ی تو ... اما گاهی دلم می خواد هر چه زودتر بزرگ شدنتان را ببینم .... دوست دارم هر چه زودتر اولین قدمهایت را ببینم و اولین کلماتی که می گویی : بابا ، مامان یا احتمالا دادا

دخترک خوشگلم تو شش ماهگی به خوبی می نشینی .... وقتی روی زمین می ذارمت با غلت های مکرر خودتو به چیزی که می خوای می رسونی ... گاهی سرتو می ذاری رو زمین و به پاهات فشار می یاری و کمی می ری جلو .... شصت پاتو می خوری هم در حالت نشسته و هم در حالت خوابیده .... غذا رو دوست داری و به محض گذشتن تایم وعده ها با سر و صدا متوجه ام می کنی که وقتشه .... اگر شیر بخوای به محض دیدن من، بغل هر کی که باشی ، یه صدای خاصی در میاری که کاملا می فهمم دلت شیر می خواد .... دیگه از دادن شیشه بهت منصرف شدم چون تلاشم بی فایده بود.... اما پستونک رو خیلی دوست داری  ... البته وابستگیت بهش وقت خواب منو اذیت می کنه اما بابا نمی ذاره ترکت بدم میگه خیلی خوشمزه می خوریش ... تلوزیون ببینی دیگه هیچ کس رو محل نمی کنی ... بابا امیر همچنان ماموریته ...هر روز با بابا تماس تصویری داریم ، اما تو بیشتر حواست به تصویر خودته 

یاد گرفتی وقتی دستمونو جلوی دهنت می ذاریم و بر می داریم بگی آآآآآآآآآ و از قطع و وصل صدا کلی کیف می کنی.

و کیک تولد شش ماهگیت رو بابا اکبر خرید و مصادف با یلدا برای شما و داداشی که هفت سال و نیمه شد جشن گرفتیم. 

چون یکم سرما خورده بودی واکسنت موند واسه هفته ی بعد 

پی نوشت : واکسن شش ماهگی درد نداشت اما تب بالایی داشت 

وزن 7:350 و قد 70 ... دکتر باوریان می گه از این دخترای لاغر و قد بلندی که خیلی دلبرن 

ماشاالله 

دوستتون دارم خیلی زیاد

طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 119 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 8:48