تابستان خود را چگونه گذراندیم

ساخت وبلاگ

امسال تابستون با توجه به شرایط خاصی که برای خونه امون پیش اومده بود یعنی حاضر نبودن خونه ی جدید و سکونت موقت ما تو خونه ی مامان لیلا هر جور که می شد طاها و رایا حال کردند ... چون همزمان خاله راضیه اینا هم مثل ما به ناچار اونجا بودند و حسابی جمعمون جمع بود ..‌‌.

چون سال گذشته طاها از فوتبال مجموعه خرمشاد رضایت نداشت و اینکه دوست داشت با رادین یه جا برن فوتبال پس ثبت نام کلاس فوتبال و شنا تو مجموعه پاس انجام شد که مزایایی هم داشت .... از وقتی کلاس بچه ها شروع شد روزهای سه شنبه رایا هم می رفت خونه ی بابا احمد و یه روز رو تا عصر با عمه ها و پدربزرگش می گذروند و طاها هم ظهر با رادین می رفت اونجا و حسابی با هم خوش می گذروندند.... یه روزایی رو هم می رفت خونه ی دوستش کیارش که تو اکباتان بود و سه تایی کلاس می رفتند.... البته یه وقتایی هم با کیارش حرفش می شد و با یه تلفن کوتاه اجازه می گرفت و می رفت خونه ی بابا احمد تا من برم دنبالش ... 

از اونجایی که کیارش کلاس زبان هم نزدیک باشگاه تو موسسه ملی زبان ثبت نام کرده بود پسرک هوس کرد که با دوستش بره زبان .... که البته دوشنبه ها ۷ شب شروع می شد و پنجشنبه ها ۱۲:۳۰ شروع می شد و پسرا مجبور بودن پنجشنبه ها بلافاصله بعد از شنا خودشون تنهایی برن سر کلاس زبان و به خاطر همینم خیلی بهشون نمی چسبید .... کلاسها تا ۲۵ شهریور ادامه داشت که به نظرم خیلی طولانی بود.

البته قابل ذکرِ که مرد کوچک من top student کلاسشون بود و هر دو ترم رو با نمره ۱۰۰ پاس کرد .... پسر نازم می دونی که چقدر مایه افتخار من و بابایی ..

چندتا سفر دو روزه هم داشتیم دو بار کردان و  دوبار هم اوایل جاده چالوس ویلاهای خوب گرفتیم و با جمعی از دوستان از جمله خانواده کیارش خوش گذروندیم

یه بارم دو روزه رفتیم اصفهان و توی هتل سنتی اصفهان اتاق رزرو کردیم که واسه خودش مکانی تاریخی و دیدنی بود بگذریم که طاها تکنولوزی رو بیشتر دوست داشت اما از اینجا هم بدش نیومد....میدان نقش جهان و عمارت عالی قاپو وسی و سه پل و کلیسای وانک دیدن کردیم ک بعد کلیسا سر مدل خاص غدا خوردن پسرک اوقات هممون تلخ شد و حوصله ای واسه دیدن چهل ستون نمود و به طرف تهران حرکت کردیم ... از نطر طاها توی این سفر از نصف شهرای ایران گذشتیم  قم،کاشان ، نطنز و اصفهان که طاها داستان کوه کرکس رو تو نطنز خیلی دوست داشت و مدام توی سفر به اینکه پدرش چه اطلاعاتی داره به کیارش فخر فروخت ولی در کل سفر خوبی بود .

دیگه اینکه ما بعد از تقریبا نزدیک سه ماه یه شب قبل عید غدیر تو خونه ی جدید ساکن شدیم ... سه ماه سختی بود و خیلی به مامان لیلا اینا زحمت دادیم ... امیدوارم این تغییر پر از اتفاقای خوب باشه برامون ... هر چند به نظر می یاد طاها با همه ی امکانات خونه ی جدید اما دلتنگ خونه ابه که بچگیش رو توش گذرونده ... هنوزم هر وقت وارد محدوده شهر زیبا می شیم با هم می ریم و به خونه ی قدیمی سر می زنیم و تا برگردیم خونه طاها از خاطرات و دلتنگیاش می گه و جیگر منو خون می کنه ... اما واقعا ما اینکارو به خاطر طاها و رایا کردیم تا راحتتر بچگی کنند ... آرزوم اینه که طاها هم بزودی اینو درک کنه 

 

 

 

 

 

 

طاها... یک مرد کوچک...
ما را در سایت طاها... یک مرد کوچک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amystarletb بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 18 آذر 1398 ساعت: 21:59